دربارۀ کتاب انگشتر بدلی
اين رمان داستان زندگي شخصي را که بر اثر سهلانگاري به بيماري ايدز مبتلا شده و مسائلي که پيرامون اين اتفاق در زندگياش رخ ميدهد به تصوير ميکشد. در بخشي از اين رمان ميخوانيد: «وقتي جرثقيل اتومبيل پدر نادر را از زمين بلند کرد و برد، نادر به دور و برش نگاه کرد و با خودش فکر کرد که از کجا شروع کند و کجا به دنبال هومن بگردد... . نادر نفس عميقي کشيد بيخبر از همه جا اصلا متوجه اطرافش هم نبود، رانندگان خطي و مغازهدارها از دور نگاهش ميکردند و...».