کتاب حاضر، داستانی در مورد یک دختر نابینای فرانسوی و پسری آلمانی است، که در فرانسه اشغال شده هنگامیکه هر دو برای زنده ماندن از ویرانی جنگ جهانی دوم تلاش میکنند با یکدیگر برخورد میکنند. مهمترین ویژگی نثر این اثر پرداخت دقیق و موشکافانه به جزئیات است که متن را بسیار قابلتوجه و ملموس کرده است. خواننده این رمان حس میکند که نویسنده در آن مقطع خود حضور داشته و زندگی کرده که میتواند چنین دقیق به توصیف جزئیات بپردازد. در داستان میخوانیم: «میدانی «ورتر» همه میگویند که من شجاع هستم. وقتیکه بیناییام را از دست دادم همه گفتند شجاع هستم».