دربارۀ کتاب غمگین مباش خدا هست
اين داستان درباره زندگي زني به نام «رعنا» است که بر اثر يک حادثه رانندگي همسرش را از دست ميدهد. او يک دختر دو ماهه به نام «سارا» و دختر ديگري به نام «فاطمه» دارد. رعنا زندگي تازهاش را شروع ميکند؛ اما بدبينيهاي همسر برادر شوهرش «ليلا» به رعنا باعث ميشود تا برادر شوهرش ديگر نتواند به آنها کمک کند. رعنا که در مزرعه اهالي روستا کار ميکند با سختکوشي ميتواند يک گاو شريکي بخرد، چند سالي ميگذرد فاطمه و سارا بزرگتر شدهاند و فاطمه ميتواند کارهاي خانه را انجام بدهد؛ تا اينکه گاو آنها را ميدزند و... .