دربارۀ کتاب شمعدانی عشقه ای
در اين داستان در شهري بزرگ در استانبول در محلهاي آرام و در طبقه سوم آپارتماني سراسر آبيرنگ، دختربچهاي زندگي ميکرد که اسمش را اصلا دوست نداشت. او بسيار باهوش و کنجکاو و خيلي پرحرف بود. بيوقفه از معلمهايش و حتي پدر و مادرش سؤال ميپرسيد. «ساتيز ساردوينا» که بچهها او را در مدرسه به خاطر نامش مسخره ميکردند با سؤالهايش همه را به دردسر انداخته بود؛ تا اينکه ... .