دربارۀ کتاب این ...
مردي به نام «ذبيح» که تنها زندگي ميکند و کارگر شرکت بازيافت است آرزو دارد به موقعيتي برسد که بتواند «حشمت»، رئيس زورگوي خود را سر جايش بنشاند. آن شب رأس ساعت 9 ذبيح به خواب ميرود و پس از مدتي در نيمههاي شب با صداي مردي از جا ميپرد. آن مرد که خود را دستيار فرشته آرزوها معرفي ميکند سه موقعيت را پيشِروي ذبيح قرار ميدهد؛ اول داشتن زور گاو، دوم کسب سمت مديريتي و سوم نامرئي شدن. ذبيح که باور اين موضوع برايش سخت است در نوبت اول زور گاو را انتخاب ميکند با علم به اينکه در انتخاب سوم هيچ راه بازگشتي ندارد و بايد در همان شرايط باقي بماند اما... .