این داستان درباره دختری به نام «آوا» است که هفتمین دختر متولدشده در خانوادهای مذهبی است که منتظر متولد شدن پسری هستند. خانواده مادری آوا، او را تحت فشا ر گذاشتهاند و او از این موضوع رنج میبرد. چند سال بعد «اسماعیل» برادر آوا متولد میشود اما عمهاش از همان اوان کودکی نام «قیزبس» را روی او گذاشته است که همین مسئله آوا را رنج میدهد. این در شرایطی است که آوا از همان کودکی به دوست پدرش «ساعد» که عمو صدایش میکنند علاقهمند است و ساعد هم بارها به او بیتوجهی کرده است. حالا پس از گذشت سالهای بسیار که آوا در دانشگاه قبول شده، برای ادامه تحصیل به تهران آمده و در منزل ساعد اقامت میکند اما... .