در این داستان جنایی سرگرد «شکیبا» با صدای زنگ تلفنش در محل قتل پیرمردی حاضر میشود که به صورت آماتور و فقط با یک ضربه خنجر بر قلبش به قتل رسیده است. بر طبق اطلاعات اولیه، پیرمرد معتاد و شرخر بوده و یک دختر دارد که از یک روز قبل از قتل ناپدید شده است. تحقیقات آغاز میشود اما هنوز به مراحل اصلی خود نرسیده که خبر قتل «سرهنگ مظفری» در خانهاش شوک عجیبی را به شکیبا وارد میکند. سرهنگ مظفری مدتی پیش بازنشسته شده و دیگر در نظام فعالیت نمیکرد و همین امر بیشتر شکیبا را متعجب کرده است. سرگرد نمیتواند تصور کند که این دو قتل به هم ارتباط دارند، اما... .