دربارۀ کتاب خدا مرا می بیند
«شکيبا»، دختري زيبارو و محصل است، او سال آخر دانشسراي مقدماتي است و اميد دارد به زودي معلم بشود. مادر شکيبا خانهدار است. آنها چندان معاشرتي ندارند، اما آن روز «ترلان خانم» زن همسايه با حضوري غيرمترقبه آنها را شگفتزده کرد. پس از مدت زمان کمي «جمشيد»، پسر ترلان خانم زنگ در را به صدا در ميآورد و شکيبا در ورودي در او را ميبيند. جمشيد به نگاه ازدواج به شکيبا مينگرد و... .