قرن نوزدهم، دوران «مخاطب متوسط، هنرمند متوسط، و زندگی متوسط» بود و ایبسن از نسل دومِ کسانی بود که در این زمینه، با دوری جستن از طبیعینگاری محض، اما با بهرهبرداری از نگاه علمی «ناتورالیسم» به پدیدهها، سرِ آن داشت که این «مخاطب متوسط» و «زندگی متوسط» را چنان بپروراند که خیال انگیز و شاعرانه باشد، یعنی از طبیعینگاری (Naturalism) محض دوری کند تا بتواند شالودهی تئاترِ مبتنی بر رئالیسم تحلیلی (Critical Realism) را استوار کند. ایبسن برای گام نهادن در مرحلهی رئالیستی تصمیم دشوار و شجاعانهای گرفت: تظاهر و تن دادن به «میانمایگی»، جامعهی «میانمایه»، مردم «میانمایه» و هنر «میانمایه». این سبک کار او به مذاق چخوف و استریندبرگ خوش نمیآمد. هر دو گور گذشتگان را شخم میزدند؛ ایبسن، اما، میخواست در جمع «میانمایگان» بماند و همچنان به نوشتن نمایشنامههای خوش ساخت ادامه دهد. همین است که جدال او با سنت ادبی و معیارهای زیباشناختی رایج در اندازههای یک اصلاح طلب یا یک بنیانگرای محافظهکار بود، و نه بیشتر. او از شاعرانگی برای فاصله گرفتن از ناتورالیسم استفاده میکرد؛ اما نمیخواست، با واژگون کردن سنت درام پیشینیان، مخاطب «میانمایه» را تحقیر کند و یا، با تقلید از پیشینیان، به این میانمایگی دامن بزند. مرغابی وحشی الماسی است که همهی این وجوه را دارد.