فرهنگ ایرانی را به سان هر فرهنگی دیگر، میتوان برآمدهی کوششها، آزمونها و الگوهای منشی، اندیشهای و رفتاریی دانست که مردمان این سامان از روزگاران باستان تا به امروز ساخته و پدید آوردهاند. این تاریخ فرهنگی، انبارهای از امکانها و دادههایی است که در پیوند با خواستها و نیازهای هر دوره تاریخی، ریخت و رخساری همساز با آن دوره به خود گرفته است. آنچه بر این زیست بوم فرهنگی و مردمان آن در راستای تاریخ این سرزمین رفته، در زبان فارسی نیز به گونهای بازتاب یافته است. از این روی، سرگذشت زبان فارسی از تاریخ پر فراز و نشیب و پر گسست و پیوست فرهنگ ایرانی بیرون نبوده است. گرچه از دید زبانشناسی تاریخی، فارسی دگرگونی یافته زبانهای فارسی باستان و نیز پهلوی ساسانی در دوران میانه بوده؛ اما باید به این نکته اشاره داشت که زبان فارسی همچون فرهنگ ایرانی که آمیزهای است از فرهنگهای گوناگون در راستای تاریخ این مرز و بوم، همواره در داد و ستد با دیگر زبانها و گویشهای ایرانی موجود در این سرزمین بوده است. بر این پایه در زبان فارسی، ریختهای آوایی، نحوی و واژهشناختی زبانهای گوناگون ایرانی را میتوان یافت. از سوی دیگر؛ زبان فارسی در پویه تاریخی خود، زبان میانجی تیرهها و قومهای گوناگون ایرانی در پهنه پر کشمکش و آویز این سرزمین بوده و همچنین در برشهایی از تاریخ خود چونان زبانی فرهنگی در میان برخی از ملتهای همسایه رواج پیدا کرد. به این سبب بود که فارسی به زبانی فرافرهنگی و فراقومی دگرگون شد. با این همه، زبان فارسی در جامعه ایرانی تنها نقش زبانشناختی نداشت. این زبان میانجی انتقال فرهنگ ایران باستان به دوران اسلامی نیز شد. این نقش را میتوان در شاهنامه فردوسی، آشکارا دید. فردوسی با زبان فارسی، آن انباره هویتی یا تاریخ فرهنگی پیشین ایرانی را به دوران جدید(اسلامی) منتقل کرد و به بازخوانی نوینی از فرهنگ و کیستی(هویت) ایرانی دست یازید. اما سرنوشت فارسی در همین جا به پایان نرسید.
از مقدمهی کتاب