دربارۀ کتاب ماموریت مخوف هسته ای
«فردیا گریند بورگ»، اتومبیلش را کنار جاده خاکی بزرگراه پارک کرد و برای لحظهای در حالت سکون با تمامی وجود مشغول نگریستن به خورشید در حال غروب که پرتوهای طلاییرنگ خود را روی آبهای «پاسیفیک» افشانده بود، شد. به زودی شب از راه رسید و هوای مطلوب و آرامبخشی هم بر ساحل دریا سایه انداخت، فردیا با شوق خود را به ساحل رساند و شروع به قدم زدن کرد. دختر جوان در حال خودش غرق بود که صدایی خوشالحان او را به خود آورد، مردی به نام «ژاک بورما» و... .