«معنای زندگی چیست؟» پرسشی است که مدتها نزد فیلسوفان غربی مهجور افتاده بود، اگرچه عموماً آن را بیانگر دغدغههایی میشمرند که بسیاری از افراد دربارۀ زندگی، عموماً، و زندگی خود، خصوصاً، احساس میکنند. کتاب در جستوجوی معنا به دو موضوع عمده میپردازد: نخست، واقعیتهایی دربارۀ زندگی، مانند مرگ و فقدان هدف نهایی و شیوع رنج، که ممکن است به نظر برسد زندگی را بیمعنا میکنند. دوم، خودشکوفایی و اینکه چگونه و به چه معنا میتواند آرمانی رضایتبخش یا سازوار باشد.
اسوالد هنفلینگ پاسخها و رویکردهای مختلفی را به این مسائل و موضوعات برمیرسد. آیا دین میتواند پاسخی به دست دهد؟ آیا اصلی بنیادین وجود دارد که بر طبق آن بتوان ادعا کرد زندگی مقدس است؟ آیا زندگی ما باید بر طبق امیال و در پی خوشبختی باشد؟ آیا چیستی ما را جایگاهمان در جامعه تعیین میکند؟ آیا تمسک به ماهیت انسانی را باید «دروغباوری» شمرد و رد کرد؟