«نیکول»، دختری است که به شدت احساس تنهایی میکند، او به خواهرش که بسیار زیباست حسادت دارد، تا اینکه نیکول در یک میهمانی با «مارک جنسون» آشنا میشود. مارک، پسری از اهالی نیویورک است که برای اولین بار از زیبایی نیکول برایش تعریف میکند. نیکول با اینکه از حرف مارک تعجب کرده، اما با او به مراوده میپردازد و سعی میکند تا او را بیشتر بشناسد... . تا اینکه اتفاقی غیرمنتظره زندگی نیکول را تحت تأثیر قرار میدهد، دختری در آب غوطهور شده و موهایش دور سرش پیچوتاب خورده است، او حتی قادر نیست برای کمک فریاد بزند اما... .