با نهایت حیرت، به شدت بیش از پیش افزایش یافته آن نور خیره شدم. آن نور از هیچ کجا نمیآمد، اما همزمان، گویی در هر سو میدرخشید! حتی همه لامپهای آن بخش نیز نمیتوانستند چنین نور اعجاب آوری را به وجود بیاورند! آن نور، به طرز غریبی، درخشان و خیرهکننده بود: به این میمانست که گویی میلیونها فانوس بسیار درخشان، همزمان، در نقطهای روشن شده باشند! و درست در میان شگفتی و حیرتم، اندیشهای بسیار منطقی به ذهنم آمد که از مطالعات من در رشته بیولوژی در دوران آموزشم در کلاسهای پیشدانشگاهی، ایجاد میشد: با خودم اندیشیدم که چه شانس بزرگی دارم که در این لحظه، از بینایی فیزیکی برخوردار نیستم! در غیر این صورت، یقینا نابینا شدم! یقینا رتینای چشمهایم، در یک دهم ثانیه از میان میرفت... نه خود را بیدرنگ تصحیح کردم. نه آن نور! بلکه او.