دربارۀ کتاب افسانه تول
«تول» این شهر بزرگ که از هر طرف با کوههای سر به فلک کشیده، دریاهای پهناور، صحراها و جنگلهای گسترده محصور شده بود شاهد ماجرای عجیبی بود که در روز تولد نوزادی به نام «میثم» اتفاق میافتاد. پدر میثم با نام «وهب» پس از آن اتفاق، شاهد آن بود که پیرها و مرادهایشان تول را ترک میکنند. با رفتن آنها سیزده کلبه گِلی در اطراف تول باقی ماند. مردم به بهانههای مختلف میخواستند کلبهها را خراب کنند اما... .