دربارۀ کتاب کیک مورچه ای
«هاجر»، دختر کوچک و زیبایی است که از مردها متنفر است و دلش میخواهد طلبه شود. هاجر از همان سنین کودکی به مجالس روضهخوانی میرفت، اما رفتارش باعث میشد تا همه حتی دوستانش فکر کنند که او دیوانه است. «رضا»، برادر هاجر پسر مهربانی است که بیشتر از همه به او توجه دارد. آن روز رضا در داخل حیاط یک تکه کیک شکلاتی از هاجر گرفت و خورد، اما لای کیک پر بود از مورچههای زرد کوچک... . رضا سریع به مطب دکتر رفت چون میدانست که باید زودتر بهبود یابد تا حرم بیبی زینب تنها نماند و... .