«معنای سالوادر ناجی است و من باید هنر را از خطر «ایسم»ها – دادایسم، سوررئالیسم آکادمیک، هنر انتزاعی – نجات بدهم.
دالی به تماشای خستگی ناپذیر هر آن چه در دوروبرش اتفاق می افتاد میپرداخت. دلباخته دایه پیرش لوثیا که گوشش را با قصه پر میکرد و نیز مادربزرگش آنا بود. «لوثیا و مادر بزرگ ترگل ورگل ترین پیرزنها بودند، با سفیدترین مو و ظریفترین پوست چروکیدهای که دیدهام. اولی، هیکل دار و شبیه پاپ بود؛ دومی، ریزه میزه و شبیه قرقرهای کوچک با نخ سفید. پیرها را ستایش می کردم.»
صفحه ۳۴