این رمان درباره یک پسربچه است. پسر در سالهای جنگ دوم جهانی به یک کشیش پناه میبرد؛ یعنی کشیش به او پناه میدهد. بعد این دو نفر خیلی به هم نزدیک میشوند. دیالوگهایی در باب مذهب بین آنها شکل میگیرد؛ به شکلی که پسر رفتهرفته از دین کشیش خوشش میآید و دوست دارد از کیش یهودیت به دین مسیحیت درآید. آخر داستان هم قضیه فلسطین و اسراییل مطرح میشود و نویسنده از تخریب خانههای فلسطینیها به دست اسراییلیها شدیداً انتقاد میکند.