وقتی از هرمنوتیک خود صحبت میکنم، منظورم نوع بدی از علوم انسانی نیست که در تضاد با نوع خوب باشد. [بلکه] منظورم این است که پروژهی هرمنوتیک خودْ چارچوب تاریخی همهی علوم انسانی بوده است. مثلاً در فلسفهی یونان چرا فلاسفه طی قرون متمادی به مردم که بسیار دلمشغولِ قواعد زندگی و شیوهی زندگیکردن بودند میگفتند چگونه رفتار کنند و چرا هرگز تصور نمیکردند که مردم به چیزی نظیر علوم انسانی نیاز دارند؟ به اعتقاد من این تصور با مسیحیت آغاز شد، آن هنگام که نهتنها کتاب مقدس بلکه خود نیز به موضوعی برای تأویل بدل شد.»
«[…] مسئلهی ما اکنون این است که کشف کنیم این خود چیزی غیر از همبستهی تاریخیِ تکنولوژیهای برساخته طی تاریخمان نیست.»