گاندی حقیقی از خشونت بیزار بود، اما از بزدلی بیش از خشونت نفرت داشت… اگر مبارزهی خشونتپرهیز و شجاعت را همزمان تبلیغ میکرد، از اینرو بود که باور داشت پرهیز از خشونت بیش از خود خشونت دل و جرئت میخواهد.
مبارز خشمگین سلاح به دست میگیرد و در برابر آتش دشمن میایستد، حال آنکه از مبارز خشونتپرهیز انتظار میرود سرافرازانه به پیشواز گلوله رود و با «لبی خندان» و «رویی گشاده» مرگ را در آغوش گیرد. از نظر گاندی، پستترینِ آدمها که لیاقت زندگی نداشتند آنهایی بودند که نه به قصد ایستادگی، بلکه برای فرار از متجاوز به مبارزهی بیخشونت روی میآوردند و آن را بهانهای میکردند برای توجیه بزدلی خود.
گاندیِ حقیقی عملاً فراموش شده و از یادها رفته است؛ آن گاندی جنجالی که بیش از خشونتپرهیزی به شجاعت بها میداد، همان گاندی که خشونتپرهیزی را از اینرو ارزشمند میدانست که بیش از هر چیز دیگر نیازمند دلیری است، همان کسی که خشونت را برای آنان که آنقدرها دلیر نبودند جایز میشمرد. اما همین گاندی که در یادها مانده هم آدم را گیج میکند.