داستان تام سایر پسرک یتیم بازیگوشی است که با شیطنتهای خود معمولا دردسر ایجاد میکند. هاک دوست صمیمی اوست که فردی یاغی است. تام همیشه به سبک زندگی هاک حسودی میکند و از درس و مدرسه بیزار است. این دو دوست نزدیک به هم تصمیم دارند که در آینده دزد دریایی شوند! در شبی که تام و هاک به قبرستان میروند ناگهان و به طور اتفاقی شاهد قتلی میشوند. آن دو قسم میخورند که هرگز دربارهی ماجرای قتل، با کسی صحبت نکنند. اما ماف پاتر که دائمالخمر است و بین اهالی شهر اعتبار زیادی ندارد با دسیسهچینی جو سرخپوسته به اتهام قتل به زندان انداخته میشود. تام و هاک تنها کسانی هستند در شهر که از بیگناهی او مطلع هستند. از طرفی دیگر در شبی که هاک در تعقیب جو سرخپوسته است به این موضوع پی میبرد که او قصد حمله به بیوه داگلاس را دارد. هاک که همواره خودخواه بوده است و در هر حال به راحتی خود فکر میکرده است، در این موقعیت به دلیل محبتهای بیوه داگلاس دچار شک و تردید برای راحت گذاشتن جو سرخپوسته میشود. این دو موقعیت و تصمیمهای تام و هاک در ادامه داستان اتفاق خواهد افتاد .