مدلین صدایش را بالا برد: من اصلا نمی فهمم که چی میگی. پس واضح تر صحبت کن! چرا هشت روز صبر کردی و تازه الآن داری ناپدیدشدن دخترت را گزارش می کنی، ارین دیکسون با صورتی رنگ پریده و موهایی ژولیده، روی صندلی خود. در برابر مدلین نشسته بود. او که حال خوبی نداشت، پیوسته پلک می زد و با لیوان قهوه ای که در دست داشت بازی می کرد. «لعنتی! شما که می دانید نوجوان ها چجوری اند! خودشان می روند و خودشان هم برمی گردند! در ضمن من یک بار دیگر هم به شما گفتم! آلیس دختر مستقلیه و به تنهایی خیلی خوب زندگی می کنه...» مدلین با سردی پاسخ داد: «اما فقط چهارده ساله است!»
«مدت زیادی است که ناپدیدشده... راستش را بخواهید کاملا هم مطمئن نیستم که او پدر آلیس باشد! در آن دوره که باردار شدم با مردهای زیادی معاشرت داشتم بی آنکه به فکر پیشگیری از بارداری باشم...» مدلین به طور ناگهانی خشمگین شد. پنج سالی می شد که در این بخش کار می کرد و با این رفتارها به خوبی آشنا بود؛ بی ثباتی رفتاری و نگاهی که همواره به این سو و آن سو می چرخید. نشان می داد ارین به مصرف مواد نیاز دارد. آثار سوختگی دور لب هایش براثر مصرف مواد بود. مطمئن بود که او به کراک اعتیاد دارد. لباس و اسلحه اش را که برمی داشت گفت: «بیا بریم جیم!» درحالی که وارد دفتر رئیس حوزه می شد تا شرایط را برای او توضیح بدهد، جیم، ارین را بیرون برد و برای او سیگاری روشن کرد.»