دربارۀ کتاب کودکی از حلب که جنگ را نقاشی می کرد
«یادم می آید یک بار خواب دیدم جورج اورول با من حرف میزند. چندان شبیه او نبود اما خودش میگفت که هست. مادرم میگفت که چون این نویسنده را در خواب دیدهام پس حتما خیلی او را دوست دارم. واقعا کتابهای او را دوست دارم. در خواب به من گفت که خون جای رنگ را گرفته است. خون چطور میتواند جای رنگ را بگیرد؟ اما حالا که خون را مقابلم میبینم، صدایی از درونم میگوید که کمی خون بردارم و با آن نقاشی بکشم. من هم همان کار را میکنم. نگاهی به اطراف میاندازم تا مطمئن شوم کسی من را ندیده است. از پنجره ی اتاقم دست میبرم و قلمدان آن طرف شیشه را برمیدارم. قلمهای داخلش را خالی میکنم و قلمدان را پر از خون میکنم. خون واقعا غلیظ است اما از بس زیاد است مثل آب به نظر میآید. با اینکه خیلی دقت میکنم اما کمی خون به دستم میخورد. حس عجیبی است، شبیه هیچ چیز دیگری نیست. در آنِ واحد هم سرد است و هم گرم. آدم وقتی خون را لمس میکند انگار ارتباطش با احساساتش قطع میشود. حواس پنجگانهام به هم میریزند. فوری دستم را عقب میکشم». «آدم»؛ پسربچه ی 14 ساله اهل شهر حلب سوریه؛ دچار سندروم آسپرگر و راوی داستان است. کودکی که علاقه ی زیادی به نقاشی کشیدن دارد و سیرِ جنگ را از دیدگاهِ خود و نقاشیهایش روایت میکند... .