دربارۀ کتاب ریحانه
این داستان درباره پسری جوان است که با صحبت با مردی به نام «آقا میرزا» به روستایی میرود تا زنی 42 ساله به نام «ریحانه» را پیدا کند. او با مشقت و زحمت فراوان به روستا میرسد و با فردی به نام «مش حسین» آشنا میگردد. جوان از مش حسین سراغ ریحانه را میگیرد اما او وجود ریحانه را در روستا انکار میکند. آن شب، جوان به درخواست مش حسین به خانهاش میرود تا در آنجا استراحت کند و صبح روز بعد روستا را ترک کند اما... .