دربارۀ کتاب دختر سنگ، دختر استخوان
«مری آنینگ»، نوزاد بود که صاعقه به او میزند. آن روز بر اثر اصابت رعد و برق درخت تنومند نارونی دو تکه شد و مری از آغوش پرستارش روی زمین پرت شد. پدر مری زمانی که در مغازه نجاریاش مشغول کار بود خبر را شنید. او از شدت نگرانی، هراسان به سمت خیابانهای طوفانزده «لایم رگیز» دوید و دختر بیحالش را به آغوش کشید، اما اتفاق عجیب و غیرقابل باوری رخ داد و... .