دربارۀ کتاب طیفون
شبی از شبهای تابستان، اوایل تیرماه، نیمه ماه رمضان تقریبا یک ساعتی از اذان مغرب میگذشت که «خدیجه سلطان»، سفره افطاری را پهن کرده و منتظر شوهرش «اسدالله» بود. خدیجه سلطان نامادری «مرمرو» از او میخواهد تا چراغ گردسوز را به دست پدرش برساند. مرمرو نزد پدر میرود و کار پرکردن نفت را میآموزد تا پدرش افطاری بخورد. «صفر» پسر خدیجه سلطان دارای ژن معیوب است و همین مسئله خدیجه را رنج میدهد. او تمام خشم خود را از زندگی بر تن مرمرو خالی میکند، اما بدبختیِ خدیجه از 13 سالگیاش شروع شده بود، از زمانی که کلفت خانه «آمیرزا سردار خان» شده بود و... .