کتاب حاضر، داستان خواهر و برادر دوقلویی است به نام راحل و استا که مدام در زمان به گذشته (هفتسالگی راحل و استا، ۱۹۶۹) و حال (۳۱ سالگی راحل و استا، ۱۹۹۳) کشیده میشوند. آنها عقیده دارند مادرشان با به دنیانیاوردنشان در اتوبوس، آنها را یکعمر از اتوبوس سواری مجانی محروم کرده. آنها همیشه جملات را از آخر به اول و وارونه میخوانند. داستان با ورود سوفی مول دختردایی دوقولوها، در تعطیلات کریسمس از انگلیس به هند، وارد مرحلهای میشود که زندگی دوقلوها را برای ابد در بیزمانی و بیمکانی معلق میکند: چنان «فردایی نآمده، آنطور که رمان نیز با آن «فردا» تمام میشود؛ پایانی که آغازی است دیگربار در خیابانی که ازل کشیده میشود و تا ابدیت میرود.