غربت جایی است آن سوی وطن، آن سوی خانه، آن سوی سرزمینی که در آن بالیدهای. غربت نیمی وصل است و نیمی هجران؛ بودن در جایی است و زیستن در جایی دیگر؛ یک سو حسرت وطن خوردن است و سوی دیگر تظاهر به همرنگی با محیط جدید در عین انزوای پنهانی؛ کنده شدن از خاک است و کاشته شدن در باد.
غریب نگاهی دوسویه دارد. هر چشماندازی در غربت از همتای خود در وطن مایه میگیرد: آفریدن جغرافیای خیالی از جغرافیای وطن در سرزمینی دیگر.
غم غریبی، آن نگاه دوخته و پیوسته به وطن، آن نگاه گسسته به غربت، و چمدانی که پر از تهی است تصویرهاییاند که کوشیدهام نشانشان دهم.
(پشتجلد کتاب)