دربارۀ کتاب طیف
روزي روزگاري در زمانهاي قديم، مردي بود که از عصر خود فراتر بود براي همين شبي از شبها آرزو کرد که به عصر جديد بيايد. او وقتي به عصر جديد آمد با کودکي به نام «نانينو» آشنا شد. مرد که در عصر خودش از بردهداري متنفر بود احساس ميکرد که در اين عصر ديگر بردهداري وجود ندارد و آرمانش در اين عصر محقق شده است؛ اما مرد نميداند که بردهداري در اين عصر بهگونهاي ديگر تعريف ميشود. او وقتي اين مفهوم را درک ميکند دلش براي گزشهاي دردناک عصر خودش تنگ ميشود و تلاش ميکند تا به عصر خودش بازگردد.