دربارۀ کتاب جاده سنگی صلح
اين داستان، روايتي است از روزگاراني که جنگ ميتواند بر سر مردمان يک سرزمين بياورد و صلح تنها راه چاره ي آن که گاهي ناديده گرفته ميشود. «سامي» و برادرش در روزهاي دور در مزرعه آفتابگردان بازي ميکردند و ميان سنگها و شنها ميدويدند و مثل پرندهها آزاد بودند؛ اما چيزي نگذشت که جنگ باعث شد تا مردم سرزمينشان ديارشان را ترک کنند و چيزي جز زمين خاکي از سرزمينشان باقي نماند و ... .