نقطهی عطف تحولات جهانی در حوزهی هنر را میتوان در سالهای دههی پنجاه و سپس شصت میلادی جستوجو کرد؛ هرچند بسیاری بر این عقیده هستند که مدرنیسم اروپایی بهطور مبهم از گوستاو کوربه، نقاش فرانسوی، و سپس امپرسیونیسم آغاز شده است اما الگوهای ارزشی تا بعد از جنگ جهانی دوم همچنان ثابت مانده بود. تغییرات از آنزمان آغاز شد که نهادهای هنری یعنی موزهها و گالریها تبدیل به نقطههایی جهت حملهی گروهی از هنرمندان قرار گرفتند. از سویی دیگر کالازدگی و مصرفگرایی پس از جنگ که دستاوردی کاملاً اقتصادی بود به حوزهی هنر نیز کشیده شد و همین امر باعث شد تا هنرمندان نسبت به این وضعیت از خود واکنش نشان دهند. پرسش اصلی گروهی از هنرمندان این بود: «آیا هنر مصداق کالا است؟ آیا اثر هنری صرفاً باید مانند شیء بیجان قابل خرید و فروش باشد و وارد بازار مصرفی شود؟» این پرسشهای بنیادین بود که بهطور غیرمحسوس از طرف برخی محافل فلسفی اروپا نیز به اشکال مختلف حمایت و تغذیه میشد. اما چهچیز میتوانست در مقابله با شیءوارگی اثر هنری قرار بگیرد یا بهتر بگوییم راهحل نهایی برای این گروه از هنرمندان چه بود؟ گروهی که بهتدریج خود را به ایدهها نزدیک میکردند و از اشیاء دوری میجستند. راهحل آنان بازنگری و بازتولید ارزشهای «زبان» در بستر هنرهای تجسمی بود...