دربارۀ کتاب زندگی در غبار
«محمود» و «پري»، زن و شوهري در آستانه 60 سالگي هستند و زندگي خوبي دارند و تنها دغدغه زندگيشان پسر و عروسشان «ناصر» و «رؤيا» هستند که بچهدار نميشوند. روزي پس از اينکه محمود از پيادهروي بازميگردد متوجه گريه نوزادي جلوي در خانه ميشود. او به سمت صدا ميرود و بچه سر راهي را برميدارد و به خانه ميبرد. ناصر و رؤيا با ديدن بچه تصميم ميگيرند او را نگه دارند که ناگهان مادر بچه گريان سر ميرسد و التماس ميکند که بچه را به او پس بدهند و داستان از اينجا وارد زندگي «گُلي»، مادر 18 ساله نوزاد ميشود و... .