این داستان درباره زندگی زنی حدودا 45 ساله است که در آستانه 50 سالگیاش با روحیات عجیب و متناقضی از خود روبهرو میشود که تا آن لحظه تجربه نکرده است. خانم «اخگر» که پزشک است و تنها زندگی میکند در اتفاقات روزمرهای که برایش رخ میدهد به مقایسه زندگی خود با دیگران میپردازد. این مقایسه نه تنها درباره مسائل ظاهری مثل پوشش و... اتفاق میافتد؛ بلکه درباره مسائل خانوادگی، فرهنگی و اجتماعی نیز رخ میدهد. اولین مقایسه در دندانپزشکی و با دیدن منشی مطب صورت میگیرد؛ منشی دماغ عمل کرده، لب پروتز شده و پوستی کشیده شده دارد؛ ناخنهای مصنوعیاش و نگین روی دندانهایش خودنمایی میکند و اخگر فکر میکند که حتی یک لاک ساده هم روی انگشتانش ندارد و... .