در این داستان مردی به نام «پهلوان یونس»، ماجرای زندگی «پهلوان حیدر» را برای پسری نوجوان تعریف میکند. پهلوان حیدر، مؤسس و بانی زورخانه شهر نجف است. در یکی از مسابقههای زورخانهای، پهلوان حیدر و پهلوان عماد به فینال میرسند. در آن مسابقه پهلوان حیدر پیروز میشود، اما پهلوان عماد به او تهمت میزند که حیدر با کباده ی تقلبی مسابقه داده است. پهلوان حیدر سکوت کرده و گود مسابقه را ترک میکند و... .