اختاپوس نر در مکعب طلقمانندی زندگی میکرد که سوراخکهایی برای بازوانش داشت. زن را لمس کرده بود، با دستان خاکستری خیسش، و زود جمع شده و از این تماس پس کشیده بود و برگشته بود به جعبهاش و زن به اتاق کم و بیش شیکش در هتل. در طول بازوان اختاپوس، مکندههایی قرار داشت که زن با علاقه و اشتیاق به آنها فکر میکرد، اما اوضاع داشت بدتر میشد؛ چون پروفسور «اندرسون» به او توجه زیادی نشان میداد و... .