دربارۀ کتاب اسمت را می گذارم باران
این کتاب در ۱۶ فصل داستان زندگی چهار نفر را در یک بازه زمانی ۵ ساله در چند کشور روایت میکند؛ داستان با «سیمین» در لندن شروع میشود و بعد «بهنام» در تهران آن را ادامه میدهد و بعد از «سمیرا» در تهران، سرانجام به «بهروز» در امریکا میرسد؛ این چهار نفر شخصیتهای محوری داستان هستند و به صورت «پریودیک» داستان را روایت میکنند. سؤال اصلی که در این رمان به آن پاسخ داده میشود این است که برای مقابله با تنهایی چه کاري میتوان کرد، درواقع نویسنده نشان میدهد که مبارزه با تنهایی هم راه درست و هم راه اشتباه دارد. راههایی وجود دارد که به سرانجام میرسد و راههایی هم هست که به سرانجام نمیرسد... .