کتاب
جست‌وجوی پیشرفته
    ناشر
      پدیدآورندگان
        این کتاب را خوانده‌ام.
        0
        این کتاب را می‌خواهم بخوانم.
        0

        دیوانه‌ای بالای بام

        0 (0)
        ناموجود

        مشخصات کتاب دیوانه‌ای بالای بام

        ناشر
        تعداد صفحات
        224 صفحه
        شابک
        9786002780430
        سال انتشار
        1398
        نوبت چاپ
        5
        قطع
        رقعی
        جلد
        شومیز

        دربارۀ کتاب دیوانه‌ای بالای بام

        کتاب «دیوانه‌ای بالای بام» نوشته عزیز نسین (۱۹۹۵-۱۹۱۵)، نویسنده، طنزنویس و مترجم اهل ترکیه است. بیشتر آثار او، هجویه‌ای است در برابر نابرابری‌های جامعه ترکیه و دشواری‌های زیستی مردم، او موفق به دریافت بیش از ۲۳ جایزه در طول عمر خود شده و کتابهایش به بیش از ۳۰ زبان نیز ترجمه شده ‌است. این کتاب به همراه دو عنوان دیگر، مجموعه‌ای از بهترین آثار و داستانهای کوتاه اوست، که به زبانی طنز قدرت حاکمان را نشانه گرفته است. در بخشی از کتاب «دیوانه‌ای بالای بام» می‌خوانیم: «همه اهل محل خبردار شده بودند: «یه دیوونه رفته روی هره پشت‌بوم وایستاده!» کوچه پر از آدم‌هایی شده بود که برای تماشای دیوانه آمده بودند. پلیس‌ها اول از کلانتری، بعد هم از مرکز سر رسیدند. پشت سرشان مأمورهای آتش‌نشانی آمدند. مادرِ دیوانه‌ای که رفته بود بالای پشت‌بام التماس‌کنان می‌گفت: «پسرم، عزیزم، بیا پایین... قربونت برم... یاللا قند و عسلم، بیا پایین!» دیوانه می‌گفت: «منو کدخدا کنین تا بیام پایین؛ اگه کدخدام نکنین خودمو از این بالا پرت می‌کنم پایین!» مأمورهای آتش‌نشانی زود برزنت نجات را باز کردند تا اگر دیوانه خودش را پایین انداخت، بتوانند بگیرندش. نُه مأمور آتش‌نشانی از بس با برزنت نجات دور آپارتمان گشته بودند، خیس عرق شده بودند. کمیسر پلیس با لحنی ملایم و گاه با تندی و خشونت سعی می‌کرد دیوانه را راضی کند بیاید پایین: «خواهش می‌کنم دوست عزیز، دِ بیا پایین دیگه!» «کدخدام کنین، بعد. وگرنه خودمو می‌ندازم پایین!» نه خواهش و التماس فایده‌ای داشت، نه تندی و خشونت. «دوست عزیز، آقای محترم... بیا پایین و اذیتمون نکن!» «اینا رو باش!... به جای این‌که منو بیارین پایین، خودتون بیاین بالا...» یکی از میان جمعیت گفت: «خب بهش بگیم کدخدات کرده‌یم.» یکی دیگر گفت: «نه، نمی‌شه... مگه از دیوونه کدخدا در می‌آد؟...» «ای بابا... نگفتم که واقعا کدخدا بشه...» پیرمردی که به عصایش تکیه داده بود، گفت: «نمی‌شه، حالا چه واقعی کدخداش بکنین چه غیرواقعی، نمی‌شه».

        نظر خود را بنویسید:
        امتیاز شما به این کتاب
        ثبت نظر
        سایر آثار عزیز نسین