در این داستان مصور و رنگی، ماجرای پسر کوچولوی کنجکاوی به نام "کاکی "بازگو میشود .او آن قدر کنجکاو است که میخواهد از همه چیز سر در بیاورد .یک روز او همان طور که در باغ قدم میزند گذارش به کنار انباری میافتد و ناگهان صداهایی از درون انبار میشنود .اما وقتی به در انبار میکوبد، پدربزرگ از داخل انباری میگوید :من اینجا هستم ولی نمیتوانم به تو بگویم چه کار انجام میدهم .خلاصه آن روز کاکی وقتی از پدر پرسید چرا در آشپزخانه کار میکند پاسخ منفی دریافت کرد .سپس در پی ماجراهایی دریافت که همه آن کارها برای جشن تولد او بوده است .زیرا کاکی آن قدر کنجکاو بود که فراموش کرده بود آن روز، روز تولد اوست و همه در پی مهیا ساختن جشن تولد او هستند .پیش دبستانیها و دانشآموزان سال اول و دوم مخاطبان این داستان به شمار میآیند .