دربارۀ کتاب به خدا نامه خواهم نوشت
«رکسانا»، دختری است با چشمان بنفش. این دختر زندگی عجیب و غریبی دارد. مادر رکسانا، زنی است زیبا و بلندبالا که روابط اجتماعی خوبی دارد و با همه خیلی زود ارتباط میگیرد. در مقابل، پدر رکسانا این زن را فقط برای خودش میخواهد. او مردی حسود و متعصب است که طاقت ندارد ببیند همسرش با همه مهربان و صمیمی است و اینجا تنها ترفند مادر، صبر و تحمل است. او با نرمی و ملاطفت، سعی میکند خشم و نگرانی همسرش را آرام کند، تا جایی که دیگر طاقت تهمتهای همسرش را ندارد. تاوان اعتراض مادر، زندگیاش است. حالا پدر هم دستگیر شده و دخترکی گنگ و مبهوت گوشهای ایستاده و به تمام این اتفاقات نگاه میکند. رکسانا که روزی دختری ثروتمند بود و بهترین لباسها و اسباببازیها را داشت، حالا باید به یتیمخانه برود. لباسهای کهنه، غذای بدمزه و اتاقهای پر از بچههای یتیم و فقیر برایش چیزی بدتر از کابوس است. پس از یتیمخانه، مراقبت از این دختر را خانوادهی پدریاش برعهده میگیرند. زندگی حالا از قبل هم دشوارتر شده و خشونتها و بدرفتاریهای آدمهای دور و بر در زندگی رکسانا تمامی ندارد. تنها همدم و دوست این دختر، قلم و کاغذی است که حالا قرار است داستان زندگی عجیب و جادویی این دختر را تعریف کند.