در کتاب حاضر، «تومک» نوجوانی است که در یک روستا مغازه بقالی دارد. او آرزو دارد دلتنگیهایش را با سفر به دور دنیا کمتر کند؛ روزی «هانا» دختری نوجوان به فروشگاه او میآید تا از تومک آبنبات بخرد. تومک عاشق دختر میشود. «هانا» به تومک میگوید رودخانهای به نام «رودخانه وارونه» وجود دارد که هرکسی از آب آن بنوشد، عمرش جاودانه میشود. تومک که علاقه دارد تا دنیا را ببیند و از طرفی عاشق دختر نیز شده است، تصمیم میگیرد تا از پیله تنهاییاش بیرون بیاید و دنیا را کشف کند. او در حقیقت در جستوجوی هانا که کسی او را ندیده است و معلوم نیست اصلاً وجود داشته است یا نه، راهی یک سفر پرماجرا میشود. مراحل مختلف و جاهای عجیبی مثل جنگل فراموشی، کوه مقدس و جزیره غیرواقعی را در مسیر سفرش تجربه میکند؛ تا اینکه به رودخانه وارونه میرسد. اکنون قصد دارد تا از آب جاویدان آن بنوشد.