کتاب حاضر، داستانی است که در آنوقتی با نیکولت فارل تماسی از سمت برادرش دنیل فارل گرفته میشود با این خبر که حال پدرشان رو به وخلت لسته لوبیدرنگ به سمت زادگاهش کولی ریج برمیگردد. باوجوداینکه زندگی جدیدی را جای دیگر پایهگذاری کرده و با وکیل جوان و موفقی نامزد کرده است، بازگشت او به خانه یادآور دوران نوجوانی او و خاطرات ناپدید شدن دوستش کورین پرسکات در ده سال پیش، میشود همینطور که نیکوت سراغ آدمهایی که در زندگی گذشته او حضور داشتند میرود دوستپسر قبلیاش تیلور، دوست قدیمیاش بیلی، و جکسون دوستپسر دبیرستان کوریناو دوباره به تمام روزهای سرنوشت سازی که گذشته هرکدام آنها را تغییر داده میاندیشد و متوجه میشود که هنوز هم به طرز شگفتآوری به آدمها و مکانهایی که فکر میکرد آنها را ترک کرده وابسته است.