رابرت لویی استیونسن، شاعر و نویسنده اسکاتلندی، در سال ۱۸۵۰ به دنیا آمد. اگرچه هیچگاه از سلامت کامل برخوردار نبود، اما زندگی او مملو از سفر و ماجراجویی بود. در سال ۱۸۷۹ به آمریکا مهاجرت کرد و در آنجا داستان «جزیرهٔ گنج» را نوشت که شهرت بسیاری برایش به ارمغان آورد. او طی ده سال اقامت در این کشور، چندین کتاب منتشر کرد که معروفترینِ آنها همین کتاب «دکتر جکیل و آقای هاید» است. استیونسن در سال ۱۸۸۸ به جزیرهٔ ساموا در اقیانوس آرام رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. او در سال ۱۸۹۴ بهخاطر ابتلا به بیماری سل درگذشت. میگویند استیونسن پس از دیدن خوابی هولناک به فکر نوشتن «دکتر جکیل و آقای هاید» افتاد. داستان درباره یک وکیل انگلیسی است که اتفاقات عجیب میان دوست قدیمیاش، دکتر جکیل و انسان شیطانصفتی به اسم ادوارد هاید را بررسی میکند. در سرتاسر رمان با تصاویری از شهری مهآلود، شخصیتهای مرموز و رخدادهای کابوسواری روبهرو هستیم که تا پایان همراه ما است.: «شب زمستانی سردی بود و همهجا را سکوت فراگرفته بود. ناگهان صدای حرف زدن شنید و دو نفر را دید: یکی مردی کوچکاندام بود که به سرعت از طرف مقابل بهسوی او میآمد؛ دیگری دختری ده یازده ساله که با تمام توان در پیادهرو میدوید. ریچارد با خود فکر کرد در این ساعت شب، این بچه در خیابان چه میکند. دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید ولی دیگر دیر شده بود. دخترک و مرد در گوشهای از خیابان به هم برخورد کردند و دخترک نقش زمین شد. مرد، دختربچه را لگد کرد و درحالیکه دخترک جیغ میکشید، به راه خود ادامه داد. صحنهٔ ترسناکی بود: تنها یک شیطان میتوانست چنین کاری بکند؛ یک هیولا!»