دربارۀ کتاب با 390 تا درخت کریسمس می خواهی چه کنی؟
در اين داستان در ماه مه، يک دختر دانشجوي سال اولي به نام دبورا دايلي، با صندلي شيشه قدي، پنجرهاي در طبقه پنجم عمارت گري را شکست و خودش را به دنبال صندلي به محوطه پارکينگ خالي از برف پرتاب کرد. مچ هر دو پايش خرد شد و جمجمهاش شکست. بعدازآن بود که، بيهيچ شگفتي، فهميديم اين عمل او ارتباطي به عشق داشته: عشقي کاذب، عشقي شکستخورده، عشقي نابهنگام، در کناشده و ناکام.