در راه قبرستان از هرقدم که با تو برداشتم جنازه ای افتاد... آن سمت باد روزنامه ای در دهان صبح خمیازه می کشید خاک انداز خالی کلمات بسته بسته دنیا را در زخم های کهنه ی سربازان به مویه می ریزد کج می شوم میان تعجب یک گله ابر پوست تیره ی خود را شبانه می چرند پاشنه ی قبر اعصاب جنازه را میخ می کوبد شیوع سگ در خواب مردگان آرواره ای بالا می آورد بالای پله ها مردهای مرده ای میان شباهت آب می شوند...