در قطعه ای جسورانه تر، این سینا تا بدان جا پیش رفت که مدعی شد اندک کسانی که پیامبر شده اند قوه الهام استثنایی داشته اند. آنها به مدد این قوه همان حقایق بزرگی را که علوم و الاهیات در جست وجویشان هستند درمی یابند و به زبانی قابل فهم عرضه می کنند. ابن سینا هنگامی که نماز می خواند این قوه الهام را به فعل درمی آورد. اما این گزاره بزرگ سرانجام موجب حملات ویرانگر به میراث ابن سینا شد، شصت سال پس از آن که او خود از دنیا رفته بود. بسیاری از مومنان این ادعا را که وحی همان الهام است، یا کمابیش همان است، اهانت آمیز دانستند. گفتند سبب انتقال ثقل وحی از خدا به انسان می شود و وحی و دین را تنزل می دهد. گویی ابن سینا نگفته بود که محمد (ص) رسول خدا و واضع شریعت و قائم قسط در زمین است. بسیاری گمان کردند که او همچون پروتاگوراس (۴۹۰ _ ۴۲۰ پ م) فیلسوف یونان باستان مدعی شده است معیار همه چیز انسان است (که هم قوه عاقله دارد هم قوه الهام). ابن سینا به خوبی می دانست که با نگارش کتاب شفا و آثار فلسفی دیگر به قلمرو فوق العاده بحث انگیزی گام نهاده است. هم پرسش های او و هم پاسخ هایی که برایشان می یافت خطرناک بودند. برای مثال، ارسطو و فیلسوفان دیگری زمین را ازلی می شمردند، در حالی که اسلام زمین را مخلوق مستقیم خداوند می شناخت. این سینا می توانست در این مورد و موارد دیگر موضع بینابینی مبهمی بگیرد. اما او در عوض تلفیق آنها پلی بین شان زد و هیچ یک را فدای دیگری نکرد. او با مساله شر نیز همین کار را کرد؛ گویا واقعیت آن را کاملا پذیرفت اما در نهایت، خوش بینانه، مدعی شد که خیر در جهان بر شر غلبه می کند، و آنچه شر به نظر می رسد اغلب ناشی از انکار خیر است، و نشان نمی دهد که بشر ذاتا پلید باشد.