«خواهر خرسی» و «لیزی» با هم خیلی صمیمی هستند، آنها با هم عروسکبازی و دوچرخهسواری میکردند و گل میچیدند و از تپه قِل میخوردند پایین و میخندیدند. خواهر خرسی خیلی خوشحال بود که دوست به این خوبی دارد، تا اینکه «سوزی» به شهر آنها آمد و با خواهر خرسی دوست شد، از آن به بعد خواهر خرسی بیشتر اوقات خود را با سوزی میگذراند و... .