کلیفورد [دلخور] تو جدا می خوای شب افتتاحیه خودکشی کنی؟
سیدنی [کلافه] کلیف این قدر مسخره بازی در نیار! من اجازه نمی دم. به هیچ وجه!… من برای خودم کسی هستم درسته که تو چندسال اخیر کارام نگرفته ولی هنوز اون قدر اعتبار دارم که برای شرکت در ضیافتای مجلل و سخنرانی در سمینارها دعوت بشم. من دوست دارم در باقی سال های عمرم به عنوان خالق نمایش “بازی قتل” شناخته بشم نه منحرفی که عامدا باعث سکته و مرگ زنش شد. [پوشه را بر می دارد و به سوی شومینه می رود]