دنیا پر از جانیهای بالقوه است. نمیدانم چرا آدمها فکر میکنند جانیها باید دیوانه باشند، باید رفتارهای عجیبوغریب ازشان سر بزند، یا کودکیهای غیرعادی پشت سر گذاشته باشند. وقتی مردم جلوِ دوربین میایستند و با تعجب در مورد قانونمداری، نظم و حتا بیآزار به نظر رسیدنِ همسایهی قاتلشان میگویند، بلاهتشان متعجبام میکند. نمیدانم چطور متوجه نمیشوند که جنون بیش از هر چیز ناشی از فقدانِ حسِ همدردی با انسانهاست. کافیست در زندان خودت گرفتار شوی و توان فهم دیگری را از دست بدهی تا در سقوطی آرام، شهروندِ خوبِ منطقیِ دوستداشتنیِ وجودت جایش را به یک جانیِ تمامعیار بدهد. یکی مثل همین استفانی که سه ماه است مثل بختک به جانم افتاده و فکرش دست از سرم برنمیدارد.