دربارۀ کتاب شراب نیمروزی
وقایع این رمان به سال ۱۸۹۶ تا ۱۹۰۵ در مزرعهاي کوچک در جنوب تگزاس رخ میدهد. دو پسربچه کثیف و شلخته با موهای خرمایی مشغول خاکبازی در میان گیاهان ابروسیاه مزرعه بودند که مردی از راه رسید و آن دو به او سلام کردند. یک مرد قدبلند ترکهای و با موهای زرد کمرنگ که بدون توجه به پسربچهها با کفشهای بزرگ به جلو پیش ميرفت... . آقای «تامپسون» مشغول جلو و عقب کردن مشک برای کره گرفتن بود، او مردی مغرور و حرّاف بود. مرد به آقای تامسون نزدیک شده و با لهجه خاصی به او میگوید: من به کار نیاز دارم، لهجه او نه کانادایی است و نه متعلق به سیاهپوستان و نه هلندیها، این مسئله موجب سردرگمی آقای تامسون شد و... .