«میراندا»، اگرچه خواب بود ولی متوجه شد که تختش عوض شده و دیگر روی تختی که چند ساعت پیش خواب بوده، نیست؛ حتی اتاقش هم همان نبود ولی همه چیز برایش آشنا بود و حس میکرد که قبلا آنجا بوده است. قلبش همچون وزنهای روی قفسه سینهاش سنگینی میکرد؛ ضربان ضعیف و غیرممتدی داشت و میدانست که اتفاق عجیبی در حال رخ دادن است و... .